شیشه های حسرت | زندگینامه Max Payne

نوشته شده توسط:مهدی امجدیان | ۰ دیدگاه

شیشه های حسرت | زندگینامه Max Payne

شیشه های حسرت | زندگینامه Max Payne
 

میگن مرد گریه نمیکنه و برای فراموشی غمش, برای خاموش کردن دردش,برای هضم تمام بدبختیاش فقط راه میره. ما که از بس راه رفتیم تمام وجودمون خستست! کار همین پیک ها هم همین راه رفتنه. وقتی دیگه نایی نمیمونه برات تا قدم بزنی دست به دامن همین شیشه های بی خودی میشی. اینقدر خسته شدم که دیگه حال خودمم ندارم. شدم یه مترسکی که کلاغای زندگیم دور و برم دارن بهم نوک میزنن. وای گذشته,امان از خاطرات بد گذشته! میگن از یادش ببر,میگن فراموشش کن بیخیالش باش. نمیشه!!تمام زندگیم سعی کردم گذشتم از یادم بره ولی نمیشه. آینده زندگیت, میشه تکرار همون گذشته ها. گیرم خاطرات بدتو از یاد بردی با خاطرات خوبی که داشتی چی کار میخوای بکنی؟! دلم هوای بچمو کرده. وقت یادش میفتم به نفس نفس میفتم,قلبم تیر میکشه. نم نم پیر شدم. دستام چروک خورده. از فاصله ۱۰ متریم میشه بوی بد دهنمو فهمید!! به امید همین شیشه هاست که زنده موندم! امیدمو لای تنباکوی سیگاری جستجو میکنم که تنها چیزیه که دلش به حالم میسوزه و به پای من میسوزه و میسازه! یه واژه تو زندگیم زیاد شنیدم,زیاد لمسش کردم,بیشتر از خودش من میشناسمش! اونم شکسته,من خیلی درد کشیدم,خیلی تو خودم شکستم اما دم نزدم!لب به شکایت باز نکردم. یه بار یکی که حالش از من خیلی بدتر بود و فکر کرد این کت چرمی تن من نشونه خوب بودن زندگیمه و همه چی تو زندگیم ردیفه ازم پرسید,به نظرت چی کار کنم؟ اگه بخوای یه نصیحت بهم بکنی بهم چی میگی؟ تو دلم خوشحال شدم حداقل یه بار تو زندگیم قراره مفید باشمو و بدرد بخورم و یکی رو نصیحت کنم. بهش گفتم هیچوقت به خوشیای زندگیت دل نبند, همیشه منتظر لحظات سخت و سخترم باش! این نیز بگذرد! ولی این سختیا نیستن که میگذرن, این عمر ماست که بگذرد…

در ادامه مطلب...

شیشه های حسرت | زندگینامه Max Payne

شیشه های حسرت | زندگینامه Max Payne
 

میگن مرد گریه نمیکنه و برای فراموشی غمش, برای خاموش کردن دردش,برای هضم تمام بدبختیاش فقط راه میره. ما که از بس راه رفتیم تمام وجودمون خستست! کار همین پیک ها هم همین راه رفتنه. وقتی دیگه نایی نمیمونه برات تا قدم بزنی دست به دامن همین شیشه های بی خودی میشی. اینقدر خسته شدم که دیگه حال خودمم ندارم. شدم یه مترسکی که کلاغای زندگیم دور و برم دارن بهم نوک میزنن. وای گذشته,امان از خاطرات بد گذشته! میگن از یادش ببر,میگن فراموشش کن بیخیالش باش. نمیشه!!تمام زندگیم سعی کردم گذشتم از یادم بره ولی نمیشه. آینده زندگیت, میشه تکرار همون گذشته ها. گیرم خاطرات بدتو از یاد بردی با خاطرات خوبی که داشتی چی کار میخوای بکنی؟! دلم هوای بچمو کرده. وقت یادش میفتم به نفس نفس میفتم,قلبم تیر میکشه. نم نم پیر شدم. دستام چروک خورده. از فاصله ۱۰ متریم میشه بوی بد دهنمو فهمید!! به امید همین شیشه هاست که زنده موندم! امیدمو لای تنباکوی سیگاری جستجو میکنم که تنها چیزیه که دلش به حالم میسوزه و به پای من میسوزه و میسازه! یه واژه تو زندگیم زیاد شنیدم,زیاد لمسش کردم,بیشتر از خودش من میشناسمش! اونم شکسته,من خیلی درد کشیدم,خیلی تو خودم شکستم اما دم نزدم!لب به شکایت باز نکردم. یه بار یکی که حالش از من خیلی بدتر بود و فکر کرد این کت چرمی تن من نشونه خوب بودن زندگیمه و همه چی تو زندگیم ردیفه ازم پرسید,به نظرت چی کار کنم؟ اگه بخوای یه نصیحت بهم بکنی بهم چی میگی؟ تو دلم خوشحال شدم حداقل یه بار تو زندگیم قراره مفید باشمو و بدرد بخورم و یکی رو نصیحت کنم. بهش گفتم هیچوقت به خوشیای زندگیت دل نبند, همیشه منتظر لحظات سخت و سخترم باش! این نیز بگذرد! ولی این سختیا نیستن که میگذرن, این عمر ماست که بگذرد…

http://up.mihangame.com/uploads/k05842_0000003268.1920x1080.jpg

مکس پین متولد ۱۹۷۰ آمریکا می باشد. مکس پدری الکلی داشت که مکررا مادرش را کتک میزد. مادر نگون بخت او نیز در دوران کودکی وی دچار یک بیماری شد و رهسپار دیار باقی شد. مکس کم کم وارد اداره پلیس شد و با بهترین دوستش یعنی الکس آشنا شد و راه ترقی را طی کرد.او در همان اداره و بخش مروبط به جرم شناسی با با همسرش یعنی michelle در اداره آشنا شد و با او ازدواج کرد.دو سال بعد صاحب دختری با نام رز شدند. زندگی بر وفق مراد بود و مکس علاقه زیادی به دخترش داشت برای همین منظور او قصد ترک کردن سیگار را هم داشت. ترک کردن سیگارش مصادف شد با قتل فرزند و همسرش توسط معتادین به ماده مخدری با نام "V". مکس از NYPD به بخش پلیس مبارزه با مواد مخدر کوچ میکند و طی کش و قوس های فراوان او موفق میشود سران تولید این ماده مخدر کشنده را بیابد و آنها را از بین ببرد. در طول این ماجرا او متوجه میشود که زنی با نام هورن مسئول این اتفاق بوده است. جریان پروژه V به ارتش برمیگشته است تا قوای نیروهای نظامی را بالا ببرند غافل از اینکه آثار مخرب این ماده روی بدن انسانها آثار بدی داشته و ارتش آنرا کنار گذاشته است.هورن مجددا این سیکل تولید مواد را راه می اندازد و همین مورد باعث میشود تا معتادین به این ماده زیاد شوند و زندگیشان رو به تباهی برود. او در نهایت هورن را در یک هلی کوپتر شکار میکند و آبی بر آتش انتقام خویش میریزد!

چند سالی میگذرد و طی یک اتفاق مکس با دوست خلافکار و قدیمیش که سر ماجرای انتقام خانواده اش از او کمک گرفته بود ملاقات میکند و اینبار مکس جان او یعنی ولادمیر لم را از حمله وینی گاگنیتی که به خون او تشنه بود نجات میدهد. مدتها میگذرد و مکس با دختری با نام مونا ساکس آشنا میشود که از قضا اداره پلیس او تمام هم و غمش دستیابی به او بوده و همکارش یعنی کاراگاه وینترسون نیز تمرکزش پرونده وی بوده است. مکس به مرور عاشق وی میشود و او نیز به دنبال انتقام گیری از ولد بود. طی ماجراهایی مکس بین عشق و وظیفه یعنی وینترسون و مونا,مونا را برمیگزیند و وینترسون را میکشد! در نهایت با مونا همراه میشود تا دخل ولد را بیاورند و مکس متوجه میشود رگ و ریشه ای از ولد به ماجرای ماده مخدر نیز میخورد و این مورد آتش انتقام را مجددا در وی شعله ور میسازد.

http://up.mihangame.com/uploads/i876970_2235720-maxpayne3_2012_06_13_21_35_00_142.jpg

ماجرای وقتی پیچیده تر میشود که معلوم میشود وینترسون معشوقه ولد نیز بوده است و او اطلاعات پلیسی را به وی مخابره میکرده است. مکس اوضاع مناسبی ندارد, از طرفی مرگ همسر و دخترش او را آزار میدهد و از طرفی معشوقه اش یعنی مونا یک قاتل و تحت تعقیب پلیس است و از طرفی باز هم مکس یک پلیس را کشته است و بار خیانت او و دوست قدیمی با نام ولد را بر دوش میکشد. در نهایت مکس موفق میشود با کمک وینی و یک سناتور پیر که از جیک و پوک ولد خبر داشته انتقام همه را از ولد بگیرد! مونا در این مسیر به دستان خود ولد کشته میشود و مکس باز هم در عشق یک شکست خورده میماند.(البته حالتی در بازی وجود دارد ه میتوان مونا را زنده نگاه داشت ولی عام مخاطبین حالت مرگ او را تجربه کرده اند!)

در نهایت مکس بعد از تحمل این مسائل و دردها حدودا ۹ سال بعد که کاملا یک الکلی شده است دیداری را در یک کافه با دوست قدیمی و دوران دانشگاهیش رائول انجام میدهد به صورت البته اتفاقی. مکس در همان کافه با چند جوان مست که دنبال شر بودند بحث و کتک کاریش میشود و در نهایت کار به هفتیر کشی میکشد! یکی از آن جوانهایی که توسط مکس به درک واصل میشود پسر یکی از کله گنده های مافیای شهر بود و در نهایت مکس مجبور میشود شهر را ترک کند.

http://up.mihangame.com/uploads/w34941_MaxPayne3-08032013.jpg

در همان حین بود که دوست خودش یعنی رائول پیشنهاد بادیگاردی یک خانواده ثروتمند در سائوپائولو برزیل را به وی میدهد و وی تصمیم میگرد و بار سفر را میبندد. مکس با آن خانواده آشنا میشود. رئیس خانواده برانکو و برادر کوچک او رودریگو که اتفاقا بسیار خوش گذران و کوچک مغز بود و برادر وسطی یعنی ویکتور که البته بسیار سیاستمدار و مرموز بود. در نهایت چندین بار همسر برانکو و نامزد رائول مورد تهاجم و ربوده شدن گروههای مافیایی و قدرتمند دیگر قرار میگیرند و با کمک رائول, مکس موفق میشود آنها را نجات دهد تا در نهایت هم خود برانکو در جریان درگیریها کشته میشود و هم رودریگو, پشت تمام جریانات ویکتور بوده است! مکس انتقام آنها را میگیرد و در نهایت بعد از تمام این اتفاقات راهی یک سفر تفریحی به باهیا میشود. صداپیشگی این شخصیت معروف و محبوب و خوش تیپ بر عهده جناب جیمز مک کافی با آن صدای بسیار دل نشین خود بود, بازیگر نقش مکس در قسمت اول خود سم لیک و نقش مکس در قسمت دوم تیموتی گیبز بود. او هم اکنون ۶۴ سال سن دارد و خوشحال و سر حال با سری تراشیده در مسافرت به سر میبرد. ممنون که تا پایان همراه ما بودید.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...